من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه صیاد کنید ملکالشعرای بهار
ای صاحب مال، فضل کن بر درویش
گر فضل خدای میشناسی بر خویش
نیکویی کن که مردم نیکاندیش
از دولت بختش همه نیک آید پیش سعدی
ای صاحب مال، فضل کن بر درویش
گر فضل خدای میشناسی بر خویش
نیکویی کن که مردم نیکاندیش
از دولت بختش همه نیک آید پیش سعدی
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گو رخت منه که بار میباید بست سعدی
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
گو میخ مزن که خیمه میباید کند
گو رخت منه که بار میباید بست سعدی
من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم
که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم
احمدالله تعالی که به ارغام حسود
خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود
احمدالله تعالی که به ارغام حسود
خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود
بسا نفس خردمندان که در بند هوا ماند
در آن صورت که عشق آید خردمندی کجا ماند؟
ای چنگ غم،که از تو بجز ناله برنخاست!
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی
تعداد صفحات : 10